***بم***
شب جمعه هوا سرد
توی خونه کاهگلی همه جمع
زن و مرد و بچه با پیر و جوون
دشکارو بغل هم مامان چیده بود
برو بچه های مدرسه ای شاد شاد
که دیگه فردارو بیدار نمیشن ز خواب
بابا بزرگ بچه ها داشت فکر میکرد
تسبیح توی دستش ذکر میکرد
یه جوون اومده بود واسه مرخصی
یکی توی تولد بود یکی توی عروسی
بچه طفل شیر خوره توی بغل مامانش
با این حس امنیت که لولو نیاد سراغش
بابای کوچولوها چشاشو باز کرد
پسر بچه هاشو بوسیدو ناز کرد
ولی میشد یه چیزیو تو چشاشون درک کرد
که امشب با بقیه شبا فرق میکرد
برای مشاهده ادامه تسکت به ادامه مطلب بروید.....